روز هشتم تابستون

روز جمعه روز استراحت ؛ restart ; فیلم دیدن ؛ راحت بودن و نوشتن برنامه هفته آینده و بررسی برنامه هفته ای که گذشت است.

واسه اینکه در طول هفته قوی و محکم برنامم پیش بره ,جمعه ها خودمو به استراحت دعوت میکنم.

 

یکی از معضلات من اینه که هر روز فکر کنم چه غذایی درست کنم ؟یعنی تا به جواب برسم سلول های مغزم متلاشی میشه😂 ولی با نوشتن برنامه غذایی هفته حس سبکی رو کامل لمس کردم.

 

برنامه نظافتی و تمیزکاری خونه هم نوشته شد که نتیجه ش بشه؛ برق زدن مداوم خونه و مرتبی همیشگی خونه.

 

و برنامه خودسازی ؛ از خودم و نفسم غافل نشم که فراموشی خود یعنی بدبختی.

فکر کنم کتاب ۴۰ حدیث امام خمینی یا فایل های استاد شجاعی یا دیدن قسمتی از برنامه های زندگی پس از زندگی خوب باشه. همین که باعث بشه فکر کنم در مسیری هستم برای رفتن و رسیدن !؛ و دیر یا زود من میمونم و اعمالم خوبه.

 

با همسری و بچه ها رفتیم رایمون رو دادیم ؛ بعدش هم رفتیم یکم دور دور 

امیدوارم خدا بهترین مصلحت رو برای کشور و مردم کشورم رقم بزنه.

 

  • بـهـآر ...

روز هفتم تابستون

 

۱: با خودتون مثل کسی که دوستش دارید برخورد کنید... امروز روز من بوده ؛ رفتم دکتر و شرح حال دادم و یه چکاپ کامل برام نوشته انشاا... هفته آینده برم آزمایش بدم ،ببینم سلامتی جسم در چه وضعیتیه.

و بعدش هم رفتم سراغ دکتر پوست و مو و زیبایی.؛بعله

دیگه زیادی به خودم رسیدم.

سر راه هم کدو گرفتم ؛ رسیدم خونه کوکو کدو درست کردم.

 

۲: زبان خوندن و مطالعه هر روز برقراره.

میخوام گام سوم رو به برنامه اضافه کنم اونم به مدت ۱۵ دقیقه ورزش در روز.

خب شرایط من فعلا حوریه که نمیشه برم باشگاه ؛ بخاطر امیرعلی و شغل همسر فعلا باشگاه نمیتونم برم. ولی با همین ۱۵ دقیقه ورزش در روز اگه مداوم باشه؛ مطمئنا اثرش رو خواهد گذاشت.۵ کیلو اضافه وزن دارم🥴😫

خب یه دو سه تایی اپلیکیشن نصب کردم امیدوارم تداوم داشته باشه این کار.

۳ : و در یک اقدام انتحاری همه رو بالشتی ها ،تشک ها ،ملافه و... رو شستم و خیلی تمیز و براق تحویل گرفتم. همسری در جواب این اقدام ؛ چه زرنگ شدی خانوم 🙃🤨 

  • بـهـآر ...

روز ششم تابستون

یه حرفهایی رو چند مدت پیش زدم و خیلی پشیمونم چرا اون حرفها از زبون من بیرون اومد.در حالی که در اون زمان و شرایط نیاز به کمک و راهنمایی کسی داشتم و ناچار بودم ماجرا رو براش تعریف کنم.

تا وقتی سخن نگفتی ،سخن در بند توست ولی بعد از گفتن ؛ تو در بند آنی.

خیلی باید مواظب زبان و کنترل کردنش بود ؛ چون بعدش دیگه پشیمونی خیلی سود ندارد 

و چه آبروهایی که ریخته می شود ؛چه تهمت ها و قضاوت های نابجایی که انجام می شود ؛ چه دل هایی که شکسته می‌شود  از همین چرخاندن زبان.

پ.ن

من اساسا آدم درد و دلی و غیبت و.... نیستم؛ اگه تو مجلسی هم باشم سعی میکنم گوش ندم یا ترک کنم یا حرف رو به مسیر دیگری ببرم.

و برای منی که دنبال این کارها نیستم ،شاید جایی اگه حرفی بزنم حتی اگه اون موقع نیاز بود حرف بزنم ؛ بعدش پشیمون میشم و با خودم میگم : کاش صبر میکردم یا می‌گذشتم و.... ولی صحبتی نمی‌کردم از کسی؛ یا مثلا الان که فکر میکنم کاش خودم خییلی خیییلی زیادتر سعی میکردم و مشکل رو حل میکردم ؛ و از کسی کمک نمیگرفتم که باعث بشه براش ماجرا رو تعریف کنم و در دل ماجرا غیبت و راز کسی برملا بشه.

 

 

  • بـهـآر ...

روز پنجم تابستون

هر چند با تاخیر ؛ عیدتون مبارک.

۱: با محیا رفتیم جشن عید ؛ خیلی بهش خوش گذشت و آخرش هم گگفت: منم خیلی دوست داشتم یه خوراکی می‌خریدم و نذری میدادم؛ حالا قراره فردا که می‌ره کلاس ؛ برای دوستاش خوراکی ببره.

ما نذرمونو برای تهیه غذا واریز کردیم ولی خودمم تصمیم گرفتم اگر عمری باقی بود و توفیق شد سال بعد جشن غدیر خودم غذا بپزم و پخش کنیم.تاثیر خیلی خوبی رو بچه ها هم داره.

۲: از برنامه ام بگم : زبان رو شروع کردم ؛ اپلیکیشن لرنت گزینه خوبیه؛ فعلا که راضی ام.مطالعه هم انجام شد.

ولی گوشی و ول چرخیدن در فضای مجازی همه وقت و انرژی مو میگیره🤬🤯😱😫 کاش بتونم کنترلش کنم.

فردا میخوام یه فایل جدید باز کنم در کنار روزمرگی و زبان و مطالعه.

فقط اینکه چند وقتیه بدجور بدن درد میشم و بی حس و انرژی؛ باید حتما یه دکتر برم و یه چکاپ کامل انجام بدم ؛ چی مهم تر از جسم و روح خودم. امیدوارم که مسأله ی مهمی نباشه.

 

۳: با محیا خونه رو حسابی برق انداختیم؛ بدجوری ریخت و پاش کردن دو تا ورووجک ؛ ولی در یک انقلاب بدجور افتادیم به جون خونه و بعدش هم با یه آخیش نشستم گرگ و میش دیدم ، بار اول که این فیلم رو میبینم و امشب سومین قسمته که دیدم ؛ برام جذاب ادامه شو ببینم.

ریز ریز در فکر انجام یه کارهایی هستم یه جورایی اون حس احترام به خود برام پررنگ شده ؛ و الان تو اون مدی هستم که دوست دارم کلی برا خودم هزینه کنم ولی کو پوول😑

امیدوارم تا آخر تابستون همه برنامه هام عملی بشه.

 

 

 

  • بـهـآر ...

#روز چهارم تابستون

من یقینا وقتی پیشرفت میکنم در تک تک کارها و برنامه ها و اهدافم که بتونم قید فضای مجازی رو بزنم.

حالا کامل کامل هم نشد قید بزنم 

حداقل بتونم دووم بیارم ۵ ساعت به ۵ ساعت سراغ گوشی برم.

آخ که چه شود...

اون وقته که با چشم های خودم میبینم چطور پله های صعود و ترقی رو طی میکنم.

 

از فردا یه استارت بزنم ، ببینم میتونم یه ساعت سمت گوشی نرم!!!

گوشی جیییز

 

نقطه ضعف بزرگ من گوشیه.

امروز با محیا رفتیم کتابخونه ،محیا رو میذاشتم کل کتابها رو میزد زیر بغلش و میآورد خونه. منم یه کتاب گرفتم که دوست دارم زودتر شروعش کنم.

فردا باید خیلی تلاش کنم جوری که امروز رو هم بشه جبران کرد

  • بـهـآر ...

#روز سوم تابستون

دیشب خیلی خسته بودم و نشد روز سوم رو بنویسم.

۱: میخواهی ذره ذره محو و نابود شوی یا از روزهای باقی مانده بهترین استفاده را ببری؟؟
کتاب سه شنبه ها با موری رو میخونم ؛ در مورد استاد دانشگاهی که بخاطر بیماری در واپسین روزهای زندگی اش است ؛ و حالا نگاهی دیگر به دنیا ؛ مرگ ؛ زندگی و... دارد.
یه جورایی استاد داره مراحل متفاوت کمال انسانی رو بیان می‌کنه.

 

۲: کاری که چند ماهه مدام عقب می افتاد ،خیلی محکم رفتیم و انجامش دادیم ،هر چند با کلی دردسر همراه بود ولی باید انجام می شد. و از این بابت خوشحالم.
کارهای عقب افتاده زیادی هم داریم که باید یکی یکی انجام بشه.

۳: به برنامه ی ۱۵ دقیقه مطالعه در روز (چالش تغییرات کوچک) 
خوندن زبان هر روز ۱۵ دقیقه اضافه شده.
هم زبان رو دوست دارم و هم اینکه برای موفقیت در کارم انشاا... ؛ باید زبانم خوب باشه. اینه که شروع کردم.

 

تا اینجای کار هر روز ۱۵ دقیقه خوندن زبان و مطالعه رو داریم.

 

  • بـهـآر ...

#روز دوم تابستون

تغییرات کوچک

 

تا حالا در مورد قدرت تغییرات کوچک با قانون ۱۵ دقیقه ای⌚
چیزی شنیده ای؟؟

🌱 قدرت تغییرات کوچک معمولا در زندگی نادیده گرفته می شوند ؛ در حالی که مهم ترین اثرات را در زندگی ما دارند.💣
همه فکر میکنیم برای به دست آوردن تغییرات بزرگ ،باید قدم های بزرگ🏃 برداریم و بخاطر همین تفکر به ندرت پیش میاد که تغییرات بزرگ را ببینیم.🤔

تغییرات کوچک و مستمر قدرت این را دارن که آینده متفاوتی را بسازند؛ پس شما روزی ۱۵ دقیقه به فعالیتی که اولویت شماست بپردازید.🌱🌾

اگر شما برای هدفی زمان کمی صرف کنی اما هر روز اون رو تکرار کنی ،این عادت در شما نهادینه میشه.💯

با استفاده از قانون ۱۵ دقیقه⌚ که زمان کوتاهی ست و گذر اون حس نمیشه ؛ میتونیم این زمان رو تبدیل به زمان طلایی کنیم✨⚡ و در پایان سال از دیدن تغییرات خودمون شگفت زده شویم.🔥

مثلا روزی ۱۵ دقیقه زبان خوندن👩‍🏫
یا
پیاده روی تند🏃
یا
مطالعه📗📝
یا
ورزش⛹️🧗🏄
یا
به عادت های منفیمون فکر کنیم و عادتهای مثبت👼 جایگزین کنیم.
یا
۱۵ دقیقه قبل خواب مرتبی کلی خونه ؛🧹🧼 که در این صورت صبح ها با خونه ای مرتب رو به روییم

و یا هر هدف دیگری که با صرف زمان ۱۵ دقیقه میتونیم تغییرات خوبی ایجاد کنیم و لذت ببریم.🥰💥🪂

 

پ.ن

امروز مهم ترین کاری رو که باید انجام میدادم ،رو انجام دادم هر چند تا ساعت ۲ظهر طول کشید ،ولی یه آخییش از ته دل گفتم.

بعد از دو ساعت استراحت ؛ دیگه نوبت سر و سامان دادن به خونه و زندگی بود.

آشپزخونه و سالن مرتب شد ؛ یه آبگوشت مشتی هم بار گذاشتم (خونه بابا که جمع میشیم همیشه یه گوسفند از دم تیغ میگذرونه ،برا روزهای با هم بودن و هم اینکه برمیگردیم همراه خودمون گوشت بیاریم، اینم یه نوع خاص مهربونی و کریم بودن باباس؛ من و برادرها چقدر مدیون این مهربونی پدر و مادریم.) 

 

و اما طبق برنامه تغییرات کوچک ؛ قرار شد روزی ۱۵ دقیقه مطالعه داشته باشم.

یعنی در ماه میشه ۴۵۰ دقیقه و حدود ۷ساعت و نیم میشه.؛ با این حساب میشه یک یا دو کتاب خوند ؛ و چی از این بهتر.

کتابی که شروع کردم؛ سه شنبه ها با موری.

فعلا همین

 

  • بـهـآر ...

#روز اول تابستون

۱: قرارم این بود فصلی پیشرفت رو در تقویمم ثبت کنم. 

ما عصر تونستیم از خونه پدر دل بکنیم و تا خودمون رو به خونه رسوندیم کمی طول کشید. بعدش هم یه حمام درست و حسابی بچه ها رو میهمون کردم و کلی تر گل و ورگل شدن. اینچنین شد از برنامه نانوشته عقب افتادم.

 

۲: خونه پدری اونقدر لحظه به لحظه کار و برنامه و زندگی جریان داره که وقت نشد برنامه تابستونو بنویسم .و انشاا... فردا بعد از سرو سامان دادن خونه و زندگی ، و یه کار مهم بیرونی ، پارت اول برنامه رو می‌نویسم.

 

۳: از آدم هایی که برای کار و زندگی لنگ بقیه نمیمونن ؛ و خودشون یه ارتشن شدید خوشم میاد. باید یه ارتش تک نفره باشم .

  • بـهـآر ...

و اما تابستون ....

✔️ تا حالا شده برای رسیدن به هدف و یا موقعیتی برنامه بچینین؟ آره

✔️ تا حالا شده بشینین یه گوشه ای و تو خلوت خودتون دو دو تا چهارتا کنین ،که ای وای این مدت عمرم هم رفت و کار خاصی نکردم؟ زیاااد

خودمو میگم ها ... و گر نه میدونم که شما بزرگواران در راستای اهداف تون پیش میرین.

 

اول از همه به مدد و نیروی خدا ، بعدش هم تصمیم گرفتم این سه ماه تابستون رو به صورت واقعی و حی بودن زندگی کنم ، یعنی چی؟

یعنی هر روز رو با برنامه و هدف شروع کنم و شبها از خودم حساب بکشم.

شاید خیلی وقتها میشه که هفته ها میگذره و متوجه نمی‌شویم ؛ چطور سپری شد و اون روز ها رو درک نکردیم و رفت.

و مشکلات رفتاری و اخلاقی زیادی وجود داره که بالاخره یه روزی باید تصمیم به اصلاحشون بگیریم؛ و نیاز به استارت داره.

 

خب در هر حال فکر میکنم نیاز به تغییر دارم 

 

وهمیشه فکر می‌کنم تغییر مسیر،

یه شجاعت بزرگ می‌خواد!

من میخوام تغییر مسیر بدم ، ولی نمیدونم از شجاعت میاد
یا
از خستگی روحیه
یا
اینکه دوست دارم رفتار و اخلاقای بدم رو تغییر بدم

و......

به هر حال
دلم یه تغییر ۱۸۰ درجه میخواد ، تغییری که قابل شهود باشه برام.

تغییر مسیر و شروع تازه و نو خیلی سخته ولی شیرین
 

رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

 

 

پ.ن

دقیقا چی باعث میشه به فکر تغییر بیفتم؟

دور بودن از هدف خلقتم؛ به بطالت گذراندن عمرم ؛ درگیر فضای مجازی بودن ؛ اخلاق و رفتار بدم در مواجهه با بچه ها که فکر میکنم مامان خوبی نیستم😔 و بهتر و بهتر از مامان الان هم میشود که باشم و  کم بودن  معنویت و....

 

 

 

  • بـهـآر ...

من بعد از امتحانات ...

این دو و سه هفته امتحانات به معنای واقعی سر خاروندن نداشتم.

کلاس های نبات که در جریان بود و بردن و آوردنش به عهده ی من بود.

امیر علی هم که خودش که یه پروسه جدا بود.

خونه و زندگی هم بماند.

روزها به بچه ها می‌رسیدم ، آشپزی و خونه داری هم انجام میشد و بچه ها رو هم گاهی پارکی ،خانه بازی و... می‌بردم . در این حین هم اگه فرصتی پیدا میشد درس می‌خواندم اگر هم نه ، شبها وقت درس خواندن بود ؛ شبها سکوت و آرامشی بود که بیشتر از درس خواندن ،دوست داشتم فکر کنم.

 

خب امتحانات تموم شد ،رفتم یه چرخی تو بازار زدم و یه دو و سه تکه لباس تابستونی خریدم یکم از خستگیم در شد و بعدش هم یه کیک خیس شکلاتی  خوشمزه همراه نبات درست کردیم .

و جهت در کردن خستگی راهی دیار پدر شدیم.

چه فایده که امیر علی نمی‌ذاره از این فضا و هوا لذت ببرم ، همش میخواد بره بیرون ،وقتی میبرمش گریه و گریه که منو بزار پایین چهار دست و پا راه برم.

 

هیچی دیگه

 

  • بـهـآر ...

خــونه ی 🏡 دنج

اینجـا منطقـه ی امن من است ، جای آرامِ دنیـا

خونه ی دنج 🏡 و دوست داشتنی من
Designed By Erfan Powered by Bayan