اردیبهشت

سلام و نور

با نبات اومدیم حیاط ، تا نبات کمی بازی کنه ؛ و منم یه بادی به کله ام بخوره.

امیرعلی هم خوابیده بود سپردمش دست پدرش.

این قدر گل‌های باغچه حال آدمو خوب می‌کنه

 

باید بگم امتحانات ترم هم از رگ گردن بهم نزدیک ترن، و درسها هم سنگین و هنوز چیزی نخوندم. این هوا هم بدجور آدمو خواب آلوده می‌کنه🥱

 

فردا هم میهمون دارم .

  • بـهـآر ...

هوا هوای عاشقیست ...

همسری شیفت هستن.

نبات با صدای ناز و دوست داشتنی اش داره برا امیر علی قصه تعریف می‌کنه.

منم غرق تماشای نم نم بارون و آسمونو و فضای دوست داشتنی هستم.

چقدر همه چی زیباست.

صبح نباتو یه کلاس یه ساعتی بردم ، خیلی بهش خوش گذشت. 

 

چند جایی پیشنهاد کار دریافت کردم ،منتظرم مدرک روان درمانگری کودک و نوجوانمو بگیرم انشاا... و خیلی مورچه ای کارمو شروع کنم.

خیلی به مطالعه ، به تجربه ،به دانستن و... نیازمندم. فکر میکنم یه دنیا مطلب نخوانده وجود داره و باید بخوانم و بدانم.

 

و قراره انشاا... آخر ماه به صرف یه مهمونی ویژه دعوت برادر باشیم ، اونم بخاطر استخدام کاری ، و بخاطر دریافت اولین حقوق من و نبات میتونیم برا خودمون یه هدیه خاص انتخاب کنیم. بعله اینجوریاس.

چی بخریم ؟؟ 🤷🤔

 

 

  • بـهـآر ...

سلام سلام

حالتون چطوره بزرگواران؟

 

چقدر که دلم برا حال و هوای وبلاگ دنجم تنگ شده.

حس آرامش و نشاط رو ازش دریافت میکنم.

 

تقریبا یه دو سالی میشه که نبودم.

خب الان یه پسر شیرین کوچولو دارم امیر علی

شدید خودش و نبات به هم وابسته ان؛ اونقدری که دنبال نبات میدوه نصفشو پیش من نیست sad

 

بعد از ظهرها سه نفری میریم پارک نزدیک خونه , کلی صفا میکنیم. جاتون سبز

 

و بالاخره موفق شدم مخ همسری رو بزنم و دانشگاه اون رشته ای رو که عاشقش بودم ثبت نام کنم. روانشناسیheart

زندگی , روانشناسی اونم روانشناسی کودک و نوجوان به همراه خانه داری یه طعم خااصی داره که نپرسین به به

 

الان هم یه دوره درمانگری کودک و نوجوان شرکت کردم استادش فوق العاده اس ، یه رویکرد جدید و ناب ؛ دکتر موسوی عضو انجمن روانشناسی انگلیس و دانشگاه تهران هستن. اصلا دوره که برگزار میشه مدهوش میشم  از اینکه میشه روی داروها و... خط کشید و اینقدر به خورد بچه های مظلوممون نداد و با رویکرد نابشون بچه ها دوباره به زندگی زیبا برگردن انشاا...

 

فعلا هم هوا عاالیه

امیر علی خوابیده , خونه آرامشی گرفتهsmiley

من و نبات هم خودمونو به یه نسکافه دعوت کردیم

 

اسم وبلاگ رو هم گداشتم خونه ی دنجheart

 

  • بـهـآر ...

خوشا شیراز و وضع بی مثالش ...

سلام و نور

خب جونم براتون بگه که خیلی اتفاقی و یهویی مسافرتی داشتیم به شیراز

الحق خیلی خوش گذشت

صبح اول وقت ساعت ۹ رفتیم حافظیه

نگم براتون چقدر حال و هوای خوبی داشت، همه جا آب پاشی شده، موسیقی سنتی آروم و... فقط دلم میخواست ساعت ها بشینم و این زیبایی رو تماشا کنم

دلم واقعا برا این گوشه ی دنج تنگ شده.

بعدش هم سعدی، شاهچراغ،تخت جمشید و.... رو رفتیم

اینم باغ ارم، خیلی زیبا بود

بازار وکیل رو گشتیم ولی اصلا یه چیزی که به دلم بشینه رو پیدا نکردم، خیلی دوست داشتم چیزی بخرم ولی هیچی به دلم نبود.

خیلی سفر دوست داشتنی بود ، با خودمون هم سوغات نارنج هدیه آوردیم.

 

 

  • بـهـآر ...

و پاییز ...

 

فرآموش میشوی ؛ گویی هیچ گاه نبوده ای ...

 

  • بـهـآر ...

و خدایی که به شدت کافیست

 

گاهی شدید دلم برای خدا تنگ می شود 

...

  • بـهـآر ...

و اندر احوالات آشپزی و کیک پزی

۱: و من همچنان هفته ای یک جلسه کلاس های آشپزی میرم.

برای منی که همیشه فلافل هام و کوفته هام وا می‌رفت جذابه، یا منی که هیچ وقت آش درست نکردم و...

همینقدر دلبر شدن فلافل هام

خب عکس زیاده نمیشه همه رو بارگذاری کرد، ولی حس خیلی قشنگی دارم و خوشحالم که تصمیم گرفتم آشپزی و.... را اصولی یاد بگیرم.

 

۲: امروز با نبات رفتیم کتابخونه ، چند تا کتاب شعر و قصه براش گرفتم ، خیلی ذوق کرد و از صبح تا حالا چندین بار این کتابا رو ورق زد و نگاه کرد و خوند

البته هنوز بلد نیست بخونه سه سالشه، چیزهایی که براش میخونم خودش بعد تکرار می‌کنه

و بعد کتابخونه رفتیم پارک ، نزدیکای خونه دستمو گرفت و گذاشت رو لپش و گفت : مامان خیلی دوست دارم ، ببخشید خسته شدی و دستمو بوسید و گفت ازت ممنونم، هیچی دیگه من نمیدونستم این دختر و چطور بخورم، همونجا نشستم و بغلش کردم و گفتم : منم ازت ممنونم و... یه حس جالبی پیدا کرده بودم🥺😍

۳: و همسر شیفت شب و نبات هم خوابیده و خونه سراسر سکوت دلچسب

و نشستم که صوتهایی مربوط به نظم و برنامه ریزی رو گوش بدم 

تو این شب‌های طولانی این لحظه ها همراه با چایی خیلی میچسبه.

۴: خب باید بگم تو این یه ماه اخیر بافت پالتوی نبات تموم شد ، یه پالتو و شلوار هم براش دوختم و یک سری فایل تربیت فرزند هم گوش دادم که نتیجش اینه که مدام دارم ارتباط خودم و نبات رو ترمیم میکنم و رو رفتارهام باهاش کنترل پیدا میکنم ، گوش شیطون کر

همین دیگه😎

  • بـهـآر ...

زندگی واقعی جریان دارد

در اوج ناامیدی ، عصبانیت و خستگی ، همچنان زندگی میکنم

آشپزی میکنم

پالتو نبات رو میبافم

خونه رو مرتب میکنم

و آرام آرام ناامیدی جایش را به امید و عشق میدهد.

خودمونو تو لحظه های ناامیدی و... از زندگی کردن محروم نکنیم ، قوی که باشیم ناامیدی بساطشو جمع می‌کنه و امیدواری از راه میرسه.

 

واسه دانشگاه پیام نور به صورت فراگیرثبت نام کرده بودم ، دوست داشتم روان شناسی بخونم ، ولی بیخیالش شدم.🤫😬

کاش سال ۹۰ که تو بهترین دانشگاه مدیریت میخوندم درست انتخاب رشته میکردم و واحد‌های روانشناسی رو پاس میکردم🙆🤯

ولی خب استارت مطالعاتی خودجوش روانشناسی رو زدم، اونم در ارتباط با تربیت فرزند و ...😏😑

 

  • بـهـآر ...

و اندر احوالات شهریور ماه

روزای آخر مرداد ،واسه کل روزای شهریور ماه برنامه ریزی کردم ، و هدفم این بود این ماه پایان تابستون رو کامل استفاده کنم .

این شد که برنامه ی پر و پیمون نوشتم و از خجالت بیکاری و تنبلی در اومدم.

خب از آنجایی که من همیشه ی خدا کیک و شیرینی هام خیلی خوب نمیشد کلاس کیک پزی اسم نوشتم🙆

از فست فود هم چیزی بلد نبودم اونم اسم نوشتم🙄🥴🤕

خواستم کامل از خجالت بلد نبودن در بیام ، کلاس پخت نان فانتزی هم اسم نوشتم 😲🤫😱🤦

بله کلا سر خودمو شلوغ کردم حسابی.

گفتم دیگه این ماه آخری پروژه ی آشپزی رو به پایان ببرم ، خسته شده بودم از بلد نبودن.

خب حالا براتون از لذت درست کردن این ها بگم ، این قدر کیف میده کیک و... درست میکنم خوب از آب در میاد و همسر میگه دوباره درست کن💃😘🥳👏

فهمیدم چیزی که بلد نیستم زود برم یاد بگیرم ، نه اینکه در ندانستن دست و پا بزنم.

و لذت میبرم از یاد گرفتن این هنرها.

اینم از شیرینی باقلوا اولین تجربه 🤩

باید بگم الحق والانصاف خیلی خوشمزه بود.

 میریم که داشته باشیم یک بهار محکم و بااراده رو😎💪

 از بقیه کارها کم کم عکس میذارم.

  • بـهـآر ...

و آغاز دوست داشتن چه زیباست

 سلام که نام خداست

قبل از محرم روزهای پر فراز و نشیبی طی کردیم، برادر بزرگ راهی آزمایش خون میشه برا ازدواج و ناگهان نتیجه آزمایش خبر از یک بیماری میدهد ، و روزهایی پر از نگرانی و گریه که این بیماری ناگهانی از کجا پیدا شده.

ولی بعد از دو هفته برای اطمینان خاطر ، دکتر رو عوض می‌کنه و متوجه شدیم که تشخیص دکتر اشتباه بود، حقیقتا روزای تلخی بود و خدا رو شکر به خیر گذشت و اینچنین شد که ما بعد از یه دوران پر استرس عروس دار شدیم.

ولی روز نامزدی خیلی خوش گذشت ، حس خواهر شوهر نداشتم ،حس خواهرانه داشتم😄😎

  • بـهـآر ...

خــونه ی 🏡 دنج

اینجـا منطقـه ی امن من است ، جای آرامِ دنیـا

خونه ی دنج 🏡 و دوست داشتنی من
Designed By Erfan Powered by Bayan