چشم به هم زدیم و یک سوم ماه اول داره تموم میشه.
شبها از جلوی چشمم تمام کارهای روز رد میشه ؛ با خودم میگم : کاش بیشتر تلاش میکردم ؛ از زمانم بیشتر استفاده میکردم .
🦋🍀 صبح برا نماز که بیدار شدم ؛ برنامه روزمو نوشتم و قبل بیدار شدن بچه ها برنج رو آب کردم ، لوبیاها که از شب قبل گذاشتم خیس بخوره رو گذاشتم رو گاز که پخته بشه .
و قبل از صبحانه برنج رو دم گذاشتم .و سبزی ها رو سرخ کردم . و این گونه شد که غذای من قبل از ظهر آماده بود و روی گاز چشمک میزد ،قرمه سبزی جان.
به بقیه کارهام رسیدگی کردم و در همین حین ؛ امیر علی هم گاهی بغل میخواست ،گاهی گریه میکرد و... و کامل باید ساپورت میشد و رفت برای چرت صبح.
بعدش هم سریع دست به کار شدم و کیک خیس شکلاتی رو درست کردم و سریع تر آشپزخونه رو مرتب کردم.
قبل از ورود همسر همه جا مرتب شده بود.
🦋🍀 محیا رو بردیم دکتر و حدودا دو ساعتی طول کشید ،سرراه رفتیم خونه برادر همسر؛ و حدودا ساعت ۸ شب رفتیم سالن فوتبال برای تشویق پسر برادر؛ همسر.
دسته جمعی خوب بودو کلی خندیدیم.
در کل روز خوبی بود . صبح پر از برکته اگه همت کنم میتونم کلی از کارهامون انجام بدم.