۹ تیر ۰۳
صبح محیا رو بردم کلاس ؛ دیگه همونجا موندم تا کلاسش تموم بشه.
یه اتاق مخصوص مادران داره که همه مامانا جمع میشن و تا کلاس بچه ها تموم بشه به گفتگو و تبادل اطلاعات میپردازن. امیر علی هم یه ساعت رو زیر باد خنک کولر راحت خوابید. و رسیدیم خونه گریه و بهونه هاش شروع شد و تا الان که خوابیده ، از تو بغلم تکون نخورد ؛ و تو خود بخوان حدیث مفصل را.
فقط تونستم زبان بخونم .و روز شنبه ها رو اختصاص دادم به تمیزکاری آشپزخونه.امروز میخواستم یکی از کابینت ها رو تمیز کنم و رفع انباشتگی کنم که نشد. و فقط تونستم به صورت کلی تمیز کنم.
غذای امروزمون هم کشک بادمجون بود؛ با کشک و گردو و نعناع فراوان.
و اما چند واحد درس برای تابستون ارائه شد که تونستم بردارم و خوشحالم.
الان در خسته ترین و خواب آلو ترین لوکیشنم.