و ما نزدیک یک هفته ست داریم هوای خانه ی پدری رو با تمام وجود استشمام میکنیم.
فکرکنم بهشت همان خانه ی پدری ست.
با برادرها روزهای خوشی را میگذرانیم .
نبات که اوج خوشیشه، با بچه های همسایه کم کم داره دوست میشه و مدام بهونه دویدن در خیابون با دوستاش رو میگیره.