کلاس نظم

و سلام که نام خداست ...

یه کلاس نظم شرکت کردم واقعا عالیه ، کلاسی که مطالبش هم رو معنویت ،هم خونه و زندگی و در کل در همه ابعاد زندگی تو رو به جلو سوق میده،هر چند هزینش زیاد بود ولی ارزشش رو داشت.

الان هم دارم زیرساخت های کلاس رو اجرا میکنم ،زیاد وقت نداشتم بیام اینجا.

البته امیرعلی و نبات نصف روز منو در دست دارن ،و رسیدگی کامل میخوان.

مثلا امیرعلی ماشین کوچیکشو برمی داره و سرشو می‌ذاره پایین و همینجور تخته گاز می‌ره ،میخوره به دیواری ،شوفاژی ،مبلی و داد و فریاد راه میندازه ،یا اینکه بخواد یه کاری انجام بده و نتونه ،دو بار تلاش کنه و نشه بعدش داد و فریاد که چرا نمیشه😑🤕.

یا از خستگی و خواب زیاد گریه می‌کنه ولی حاضر نیست بخوابه .

دو تایی با هم که جور میشن خونه کن فیکون، دیگه مدیونین فکر کنین با این دو بچه بشه خیلی برنامه اجرا کرد ولی ؛ ولی من دارم سعی میکنم برای اجرا کردن.

 

تا جایی که بشه نکته هایی از کلاس نظم رو میذارن اگه دوست داشتین شمام اجرا کنید.

نکته ۱:

میام و تکمیلش میکنم.

 

 

  • بـهـآر ...

روزای آخر تیر

و سلام که نام خداست.

 

این چند روز که نبودم درگیر مریضی امیر علی بودم و همچنان هم ادامه داره.

وسطاش خودمم مریض شدم 

بعدش هم از خستگی و فشار کار و مریضی ها جمع کردیم اومدیم خونه بابا .

خیلی از کار و برنامه و زندگی عقب افتادم.

فعلا هم دارم کم کم وسایل رو جمع میکنم برگردیم خونه.

خدایا این ناخوش احوالی ها و مریضی ها رو از ما دور کن.

 

  • بـهـآر ...

و اما امروز...

کاش میشد بعضی وقتها از نقش مادری؛ همسری و... لفت داد و چند روزی برا خودت باشی و بعد دوباره برگشت به نقش ها.

امروز یکی از همون روزها بود که جوش آوردم ولی این جوش آوردنه سرد نمیشد.

امیر علی بیش از یه هفته میشه که اسهال داره یعنی من دو ساعت به دوساعت در حال تعویض پوشکم؛چند تا دکتر هم بردیم فایده نداشت.

امروز دیگه شدیدتر خسته شدم و ساعت ۳:۳۰ عصر ؛ که هنوز گرما موج میزد ،رفتم به سمت مطب یه دکتر متخصص معروف که اول نوبت کارم انجام بشه،ولی دیدم برگه چسبوندن که تا آخر تیر مطب تعطیله؛ رفتم سمت مطب متخصص دیگه ای ،ولی بسته بود ،اونقدر هم روزهای حضور در مطب مختلف بود که آخر نفهمیدم امروز میان یا نه؟!

تا ساعت ۵ به هرسختی بود بچه ها رو نگه داشتم، امیر علی که می‌گفت: فقط منو رها کن چهاردست و پا راه بیام،بسکه تلاش کرد از بغلم خودشو رها کنه پایین و من محکم گرفته بودمش،بازو و دست هام از شدت درد بی جون شده بودن.

بچه ها رو برداشتم اومدم سمت خونه .نرسیده به خونه دوباره مطب رو گرفتم که خانم منشی گفتن امروز دکتر زود میرن ،پس هر چه زودتر بیایین.

دوباره برگشتم.

تا کارها انجام شد ساعت ۷ شد.

با دستانی بی رمق ؛ و جانی خسته رسیدیم خونه ،واقعا از شدت خستگی و اذیت دو ساعت فقط دراز کشیدم ؛ اونم در میان فریاد و بازی بچه ها.

نمیدونم چرا تو اوج خستگی و کارها آقای همسر نیستن؟!!

با یه خانم هم کلام شدم ، گفت: وای من بچه بزرگ کردم ، مثل شماها بزرگ نکردم😬

بچه هاتون ببر بیرون ، وسیله براشون بخر آب بازی کنن، قصه براشون بزار🥴🤕کاش یه استیکر هم میزاشتن که دارم سرم رو به دیوار میکوبم.

چرا فکر میکنن ما برای بچه هامون مادری نمی‌کنیم و براشون وقت نمیذاریم؟

بچه های من هر روز یا یک یا دو روز در میان حتما میان بیرون.

تو خونه هم کلی با هم بازی میکنن، و از شدت بغل کردن زیاد ،واقعا دست و بازوهام بی جونن. اینقدر هم وسایل بازی زیاده که چند وقت به چند وقت من وسایل اضافه رو میدم به بچه های دیگه.

به نظر من که واقعا این جور حرف زدن یعنی عذاب وجدان دادن به مادرها؛ مادرهایی که دارن از همه چی میگذرن بخاطر بچه هاشون و کسی دلسوزتر از مادر برای بچه پیدا نمیشه.

خوب که دقت کردم دیدم روانشناسی امروز هم مدام داره عذاب وجدان و تو کافی نیستی مادر ؛ به همه ی مامان ها تزریق میکنه؛ و این سم خطرناکیه؛ باعث میشه مادر در درون خودش له و خورد بشه بخاطر اینکه کافی نیست و مامان بدی تلقی میشه با وجود همه فداکاری هاش.

کاش دست برداریم از همه ی قضاوت ها در مورد مادرها.

 

خب بگذریم ...

صبحی نبات رو بردم کلاس و زبان هم خوندم ،ورزش هم انجام شد.

نظافت امروز هم انجام شد باید سالن رو دسته گل میکردم.

 

اینم از امروز...

به امید فردا

 

 

  • بـهـآر ...

روز نوزدهم تابستون


اگه هر روز با یه حال مثبت یا منفی از خواب بیدار میشی طبیعیه ؛ اما اگه حال بدت ادامه پیدا می‌کنه ،دست خودته.🍀🦋


بعد نماز صبح نخوابیدم و روزمو شروع کردم ، زبان خوندم،ورزش کردم.💪


امروز نوبت نظافت آشپزخونه بود ،گاز رو برق انداختم ،و همچنین یخچال رو
و وسایل یه کابینت رو بیرون آوردم وشستنی ها شسته شد و بقیه وسایلش مرتب شد؛

و درب کابینت های پایین با شیشه پاک کن برق برقی شدن.🧼🧴

 

کتاب امروز انجامش بده رو شروع کردم .کتابی در مورد غلبه بر اهمالکاری هستش.📒

بعد از ظهر رفتم دکتر آزمایش تیروئید که ۷ شد و قند که ۱۱۰ شد رو گفت: باید دوباره تکرار کنی.
گفت: سنی نداری بخوای قرص بخوری😔

من یه راست رفتم مشاوره طب سنتی ، برای کنترل قند و پایین آوردنش عرق گزنه و شنبلیله بهم داد و گفت : آخر شبها یه استکان کوچیک قاطی کن و بخور.
برای تیروئید هم بادکش گردن باید انجام بدم ،که جلسه اول رو انجام دادم.
و از خوراک سردی ها باید کاملا پرهیز کنم.


اصلا دوست ندارم قرص مصرف کنم ،چون میدونم عوارض دیگه ای هم دارن.
فعلا ده روز این کارها رو انجام میدم دوباره آزمایش رو تکرار میکنم.
انشاا... جواب میگیرم.

 

شام رو هم درست کردم ؛ 🍲

با نبات بابا لنگ دراز دیدیم📺 و بعدش سه نفری رفتیم هیئت؛ اینقدر بچه ها بهشون خوش گذشت و خسته شدن که مجبور شدم زودتر بلند شم ، امیر علی که از شدت خستگی تو ماشین خواب رفت.
رسیدیم خونه و همسری هم از سرکار برگشت.سالهای قبل شب‌های محرم می‌رفتیم دانشگاه،خیلی خوب بود؛ نمیدونم امسال توفیق میشه بریم یا نه.

  • بـهـآر ...

و اندر احوالات بعد از سفر

من خانه ام را پر از رنگ می کنم
پُر از عطرِ زندگی
گل می خرم
نان گرم می کنم
شعر می نویسم
و باور می کنم کلام فروغ را :
زندگی، یعنی همین بهانه های کوچک خوشبختی...

 

۱: چند دور لباس و ملافه دادم دست ماشین لباسشویی ؛ و لباسها تمیز و باید داخل کمد چیده بشن.

همه وسایل سر جای خود قرار گرفتن.

فقط زیرانداز و چند وسیله کوچک باید برن انباری.

خونه و وسایل مرتب هستن.

۲: طبق برنامه ریزی ؛ امروز باید wc کاملا از تمیزی برق بزنه.و بعد از نماز ظهر باید برم سراغش.

 

۳: جواب چکاپ کاملم اومد و بعد از ظهر باید برم پیش دکتر ؛ ولی با یه برانداز مشخص شد کم کاری تیروئید دارم و ویتامین Dهم خیلی پایینه و آنا قند ناشتا هم ۱۱۰ هست.

خستگی و بی حالی و حال بد صبح هام مشخص شد دیگه. و اما باید برم سراغ درمان حسابی.

تیروئید و قند باعث میشه آدم اضافه وزن پیدا کنه ؛ من آدم کم خوراکی ام ؛ از اون طرف هم فعالیتم کم نیست ،ولی ۵ کیلو اضافه وزن دارم ،همیشه به خودم میگفتم آخه با این خوراک و فعالیت چرا اضافه وزن دارم ؟!! که علتش مشخص شد.

 

۴: دیشب اونقدر خسته بودم که نشد برم هیئت ، انشاا... امشب توفیق بشه برم.

 

۵: از فردا برمی‌گردم به روتین برنامه ریزی ،با این حساب که ۸ واحد درسی برا تابستون برداشتم و نیازه برا مطالعه و کلاسها وقت خالی کنم.

و الان برم مرغ رو بزارم بیرون و شام خوراک مرغ درست کنم.

 

‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

  • بـهـآر ...

و چند روز از تابستون

🖤 در فراز و نشیب این جهان دریافتم
هرچه بالا رفت پایین آمد الّا پرچمت🖤

و اما محرم ...

 

این چند روز تو سفر بودیم. اول رفتیم قم و زیارت کردیم و بعدش هم تهران.

دیگه بین دماوند و شمال ، شمال رای آورد. اگه نق و نوق بچه ها رو فاکتور بگیریم انصافا خیلی بهمون خوش گذشت ،سه روزی موندیم شمال.

یه خونه ویلایی اجاره کردیم ؛ بالای تپه جنگلی ، زیر پا و روبه رومون انبوه جنگل بود ؛ چقدر لذت بخش بود.

 

این دورهمی برا هممون خیلی دلچسب بود کلی خندیدیم و صفا کردیم.

 

و اما همه وسایل سفر تکمیل بود و همه وسایل مورد نیاز همراهمون بود ؛ و کمبود یک وسیله هم حس نشد؛ همین قدر جامع و کامل.

 

  • بـهـآر ...

روز دوازدهم تابستون

ساعت ۶ صبح زدم بیرون جهت انجام چکاپ کامل.

آزمایشگاه‌های نزدیک هیچ کدوم بیمه تکمیلی ما رو قبول نمیکنن،و حدودا یه ۴۵ دقیقه ای راه بود تا رسیدم به آزمایشگاه مرکز شهر.

ساعت ۷ آزمایش اول رو انجام دادم و ۲ ساعت بعد صبحونه هم دوباره باید آزمایش میدادم.

وقتی رسیدم خونه ساعت ۱۱ بود ، یکم به امیرعلی رسیدگی کردم و یه ساعتی هم خوابیدم.

و اما تصمیم گرفتیم یه سفر بریم.

بچه ها رو بردم حموم کلی ترگل و ورگل شدن ؛ و بعدش هم شروع کردم به انجام کارها...

سالن و اتاق ها رو جارو کشیدم.

لباسها رو شستم.

کلی لباس شسته شده باید تو کشوها جا داده میشد.

ظرفهای از دیشب و صبحونه و نهار شسته شد.

گاز و سینک رو برق انداختم.

شام درست کردم.

با محیا کلی فک زدم و حرص خوردم رو برداشتن لباسهای سفرش، میخواست همه کمد لباسا رو با خودش همراه کنه.

غذای بین راه رو هم آماده کردم.

اینم از کارهای امروز ،بماند که چقدر دو تا وروجک منو حرص دادن.

 

کجا میریم؟

میریم قم؛ بعدش تهران خونه برادر و بعدش همه با هم به احتمال زیاد شمال.

 

  • بـهـآر ...

روز یازدهم

مناظره خیلی خوبی بود😇🙃

جلیلی؟ یا پزشکیان؟

 

نمیدونم چرا من همیشه و هر لحظه کار دارم ؛ ولی نگاه که میکنم میبینم هیچ کاری هم انجام ندادم.آخه چرا؟!😑

بازدهی پایینه.

دنبال یه کلاس مدیریت زمان یا کلاس نظم کامل میگردم.

آخه من به هدفهام قول رسیدن دادم.

 

نیاز دارم به تلاش بیشتر و کم کردن زمان استفاده از دنیای مجازی.

 

  • بـهـآر ...

روز دهم تابستون

چشم به هم زدیم و یک سوم ماه اول داره تموم میشه.

شبها از جلوی چشمم تمام کارهای روز رد میشه ؛ با خودم میگم : کاش بیشتر تلاش میکردم ؛ از زمانم بیشتر استفاده میکردم .

 

🦋🍀 صبح برا نماز که بیدار شدم ؛ برنامه روزمو نوشتم و قبل بیدار شدن بچه ها برنج رو آب کردم ، لوبیاها که از شب قبل گذاشتم خیس بخوره رو گذاشتم رو گاز که پخته بشه .

و قبل از صبحانه برنج رو دم گذاشتم .و سبزی ها رو سرخ کردم . و این گونه شد که غذای من قبل از ظهر آماده بود و روی گاز چشمک میزد ،قرمه سبزی جان.

به بقیه کارهام رسیدگی کردم و در همین حین ؛ امیر علی هم گاهی بغل میخواست ،گاهی گریه میکرد و... و کامل باید ساپورت میشد و رفت برای چرت صبح.

بعدش هم سریع دست به کار شدم و کیک خیس شکلاتی رو درست کردم و سریع تر آشپزخونه رو مرتب کردم.

قبل از ورود همسر همه جا مرتب شده بود.

 

🦋🍀 محیا رو بردیم دکتر و حدودا دو ساعتی طول کشید ،سرراه رفتیم خونه برادر همسر؛ و حدودا ساعت ۸ شب رفتیم سالن فوتبال برای تشویق پسر برادر؛ همسر.

دسته جمعی خوب بودو کلی خندیدیم.

در کل روز خوبی بود . صبح پر از برکته اگه همت کنم میتونم کلی از کارهامون انجام بدم.

 

  • بـهـآر ...

روز نهم تابستون

صبح محیا رو بردم کلاس ؛ دیگه همونجا موندم تا کلاسش تموم بشه.

یه اتاق مخصوص مادران داره که همه مامانا جمع میشن و تا کلاس بچه ها تموم بشه به گفتگو و تبادل اطلاعات میپردازن. امیر علی هم یه ساعت رو زیر باد خنک کولر راحت خوابید. و رسیدیم خونه گریه و بهونه هاش شروع شد و تا الان که خوابیده ، از تو بغلم تکون نخورد ؛ و تو خود بخوان حدیث مفصل را.

 

فقط تونستم زبان بخونم .و روز شنبه ها رو اختصاص دادم به تمیزکاری آشپزخونه.امروز میخواستم یکی از کابینت ها رو تمیز کنم و رفع انباشتگی کنم که نشد. و فقط تونستم به صورت کلی تمیز کنم.

غذای امروزمون هم کشک بادمجون بود؛ با کشک و گردو و نعناع فراوان.

 

و اما چند واحد درس برای تابستون ارائه شد که تونستم بردارم و خوشحالم.

الان در خسته ترین و خواب آلو ترین لوکیشنم.

 

 

  • بـهـآر ...

خــونه ی 🏡 دنج

اینجـا منطقـه ی امن من است ، جای آرامِ دنیـا

خونه ی دنج 🏡 و دوست داشتنی من
Designed By Erfan Powered by Bayan