کاش میشد بعضی وقتها از نقش مادری؛ همسری و... لفت داد و چند روزی برا خودت باشی و بعد دوباره برگشت به نقش ها.
امروز یکی از همون روزها بود که جوش آوردم ولی این جوش آوردنه سرد نمیشد.
امیر علی بیش از یه هفته میشه که اسهال داره یعنی من دو ساعت به دوساعت در حال تعویض پوشکم؛چند تا دکتر هم بردیم فایده نداشت.
امروز دیگه شدیدتر خسته شدم و ساعت ۳:۳۰ عصر ؛ که هنوز گرما موج میزد ،رفتم به سمت مطب یه دکتر متخصص معروف که اول نوبت کارم انجام بشه،ولی دیدم برگه چسبوندن که تا آخر تیر مطب تعطیله؛ رفتم سمت مطب متخصص دیگه ای ،ولی بسته بود ،اونقدر هم روزهای حضور در مطب مختلف بود که آخر نفهمیدم امروز میان یا نه؟!
تا ساعت ۵ به هرسختی بود بچه ها رو نگه داشتم، امیر علی که میگفت: فقط منو رها کن چهاردست و پا راه بیام،بسکه تلاش کرد از بغلم خودشو رها کنه پایین و من محکم گرفته بودمش،بازو و دست هام از شدت درد بی جون شده بودن.
بچه ها رو برداشتم اومدم سمت خونه .نرسیده به خونه دوباره مطب رو گرفتم که خانم منشی گفتن امروز دکتر زود میرن ،پس هر چه زودتر بیایین.
دوباره برگشتم.
تا کارها انجام شد ساعت ۷ شد.
با دستانی بی رمق ؛ و جانی خسته رسیدیم خونه ،واقعا از شدت خستگی و اذیت دو ساعت فقط دراز کشیدم ؛ اونم در میان فریاد و بازی بچه ها.
نمیدونم چرا تو اوج خستگی و کارها آقای همسر نیستن؟!!
با یه خانم هم کلام شدم ، گفت: وای من بچه بزرگ کردم ، مثل شماها بزرگ نکردم😬
بچه هاتون ببر بیرون ، وسیله براشون بخر آب بازی کنن، قصه براشون بزار🥴🤕کاش یه استیکر هم میزاشتن که دارم سرم رو به دیوار میکوبم.
چرا فکر میکنن ما برای بچه هامون مادری نمیکنیم و براشون وقت نمیذاریم؟
بچه های من هر روز یا یک یا دو روز در میان حتما میان بیرون.
تو خونه هم کلی با هم بازی میکنن، و از شدت بغل کردن زیاد ،واقعا دست و بازوهام بی جونن. اینقدر هم وسایل بازی زیاده که چند وقت به چند وقت من وسایل اضافه رو میدم به بچه های دیگه.
به نظر من که واقعا این جور حرف زدن یعنی عذاب وجدان دادن به مادرها؛ مادرهایی که دارن از همه چی میگذرن بخاطر بچه هاشون و کسی دلسوزتر از مادر برای بچه پیدا نمیشه.
خوب که دقت کردم دیدم روانشناسی امروز هم مدام داره عذاب وجدان و تو کافی نیستی مادر ؛ به همه ی مامان ها تزریق میکنه؛ و این سم خطرناکیه؛ باعث میشه مادر در درون خودش له و خورد بشه بخاطر اینکه کافی نیست و مامان بدی تلقی میشه با وجود همه فداکاری هاش.
کاش دست برداریم از همه ی قضاوت ها در مورد مادرها.
خب بگذریم ...
صبحی نبات رو بردم کلاس و زبان هم خوندم ،ورزش هم انجام شد.
نظافت امروز هم انجام شد باید سالن رو دسته گل میکردم.
اینم از امروز...
به امید فردا