خوشا شیراز و وضع بی مثالش ...

سلام و نور

خب جونم براتون بگه که خیلی اتفاقی و یهویی مسافرتی داشتیم به شیراز

الحق خیلی خوش گذشت

صبح اول وقت ساعت ۹ رفتیم حافظیه

نگم براتون چقدر حال و هوای خوبی داشت، همه جا آب پاشی شده، موسیقی سنتی آروم و... فقط دلم میخواست ساعت ها بشینم و این زیبایی رو تماشا کنم

دلم واقعا برا این گوشه ی دنج تنگ شده.

بعدش هم سعدی، شاهچراغ،تخت جمشید و.... رو رفتیم

اینم باغ ارم، خیلی زیبا بود

بازار وکیل رو گشتیم ولی اصلا یه چیزی که به دلم بشینه رو پیدا نکردم، خیلی دوست داشتم چیزی بخرم ولی هیچی به دلم نبود.

خیلی سفر دوست داشتنی بود ، با خودمون هم سوغات نارنج هدیه آوردیم.

 

 

  • بـهـآر ...

و پاییز ...

 

فرآموش میشوی ؛ گویی هیچ گاه نبوده ای ...

 

  • بـهـآر ...

و خدایی که به شدت کافیست

 

گاهی شدید دلم برای خدا تنگ می شود 

...

  • بـهـآر ...

و اندر احوالات آشپزی و کیک پزی

۱: و من همچنان هفته ای یک جلسه کلاس های آشپزی میرم.

برای منی که همیشه فلافل هام و کوفته هام وا می‌رفت جذابه، یا منی که هیچ وقت آش درست نکردم و...

همینقدر دلبر شدن فلافل هام

خب عکس زیاده نمیشه همه رو بارگذاری کرد، ولی حس خیلی قشنگی دارم و خوشحالم که تصمیم گرفتم آشپزی و.... را اصولی یاد بگیرم.

 

۲: امروز با نبات رفتیم کتابخونه ، چند تا کتاب شعر و قصه براش گرفتم ، خیلی ذوق کرد و از صبح تا حالا چندین بار این کتابا رو ورق زد و نگاه کرد و خوند

البته هنوز بلد نیست بخونه سه سالشه، چیزهایی که براش میخونم خودش بعد تکرار می‌کنه

و بعد کتابخونه رفتیم پارک ، نزدیکای خونه دستمو گرفت و گذاشت رو لپش و گفت : مامان خیلی دوست دارم ، ببخشید خسته شدی و دستمو بوسید و گفت ازت ممنونم، هیچی دیگه من نمیدونستم این دختر و چطور بخورم، همونجا نشستم و بغلش کردم و گفتم : منم ازت ممنونم و... یه حس جالبی پیدا کرده بودم🥺😍

۳: و همسر شیفت شب و نبات هم خوابیده و خونه سراسر سکوت دلچسب

و نشستم که صوتهایی مربوط به نظم و برنامه ریزی رو گوش بدم 

تو این شب‌های طولانی این لحظه ها همراه با چایی خیلی میچسبه.

۴: خب باید بگم تو این یه ماه اخیر بافت پالتوی نبات تموم شد ، یه پالتو و شلوار هم براش دوختم و یک سری فایل تربیت فرزند هم گوش دادم که نتیجش اینه که مدام دارم ارتباط خودم و نبات رو ترمیم میکنم و رو رفتارهام باهاش کنترل پیدا میکنم ، گوش شیطون کر

همین دیگه😎

  • بـهـآر ...

زندگی واقعی جریان دارد

در اوج ناامیدی ، عصبانیت و خستگی ، همچنان زندگی میکنم

آشپزی میکنم

پالتو نبات رو میبافم

خونه رو مرتب میکنم

و آرام آرام ناامیدی جایش را به امید و عشق میدهد.

خودمونو تو لحظه های ناامیدی و... از زندگی کردن محروم نکنیم ، قوی که باشیم ناامیدی بساطشو جمع می‌کنه و امیدواری از راه میرسه.

 

واسه دانشگاه پیام نور به صورت فراگیرثبت نام کرده بودم ، دوست داشتم روان شناسی بخونم ، ولی بیخیالش شدم.🤫😬

کاش سال ۹۰ که تو بهترین دانشگاه مدیریت میخوندم درست انتخاب رشته میکردم و واحد‌های روانشناسی رو پاس میکردم🙆🤯

ولی خب استارت مطالعاتی خودجوش روانشناسی رو زدم، اونم در ارتباط با تربیت فرزند و ...😏😑

 

  • بـهـآر ...

و اندر احوالات شهریور ماه

روزای آخر مرداد ،واسه کل روزای شهریور ماه برنامه ریزی کردم ، و هدفم این بود این ماه پایان تابستون رو کامل استفاده کنم .

این شد که برنامه ی پر و پیمون نوشتم و از خجالت بیکاری و تنبلی در اومدم.

خب از آنجایی که من همیشه ی خدا کیک و شیرینی هام خیلی خوب نمیشد کلاس کیک پزی اسم نوشتم🙆

از فست فود هم چیزی بلد نبودم اونم اسم نوشتم🙄🥴🤕

خواستم کامل از خجالت بلد نبودن در بیام ، کلاس پخت نان فانتزی هم اسم نوشتم 😲🤫😱🤦

بله کلا سر خودمو شلوغ کردم حسابی.

گفتم دیگه این ماه آخری پروژه ی آشپزی رو به پایان ببرم ، خسته شده بودم از بلد نبودن.

خب حالا براتون از لذت درست کردن این ها بگم ، این قدر کیف میده کیک و... درست میکنم خوب از آب در میاد و همسر میگه دوباره درست کن💃😘🥳👏

فهمیدم چیزی که بلد نیستم زود برم یاد بگیرم ، نه اینکه در ندانستن دست و پا بزنم.

و لذت میبرم از یاد گرفتن این هنرها.

اینم از شیرینی باقلوا اولین تجربه 🤩

باید بگم الحق والانصاف خیلی خوشمزه بود.

 میریم که داشته باشیم یک بهار محکم و بااراده رو😎💪

 از بقیه کارها کم کم عکس میذارم.

  • بـهـآر ...

و آغاز دوست داشتن چه زیباست

 سلام که نام خداست

قبل از محرم روزهای پر فراز و نشیبی طی کردیم، برادر بزرگ راهی آزمایش خون میشه برا ازدواج و ناگهان نتیجه آزمایش خبر از یک بیماری میدهد ، و روزهایی پر از نگرانی و گریه که این بیماری ناگهانی از کجا پیدا شده.

ولی بعد از دو هفته برای اطمینان خاطر ، دکتر رو عوض می‌کنه و متوجه شدیم که تشخیص دکتر اشتباه بود، حقیقتا روزای تلخی بود و خدا رو شکر به خیر گذشت و اینچنین شد که ما بعد از یه دوران پر استرس عروس دار شدیم.

ولی روز نامزدی خیلی خوش گذشت ، حس خواهر شوهر نداشتم ،حس خواهرانه داشتم😄😎

  • بـهـآر ...

کدبانویی

دیروز با همسری نشستیم یه سبد آلبالو رو هسته گرفتیم . اولین بار هستش که تصمیم گرفتم مربا و ترشی و... درست کنم.

کلا این حس کدبانویی که دنبال خلق چیز جدیدی هست رو دوست دارم.

و نتیجه ی تلاش صبح تا ظهر ما شد ، مربا ، ترشی ، شربت آلبالو و چند بسته آلبالو فریز شده برای غذاهایی با طعم آلبالو.

انصافا چه مربای خوشمزه ای شده،😋 شیرینیش هم به اندازه است که دل رو نمیزنه،🤗 فکر نمی‌کردم تجربه اولم این قدر خوب از آب در بیاد.

 

  • بـهـآر ...

چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

از دست خودم خیلی ناراحتم

شخصیتم جوریه که در مورد دیگران نمی پرسم ، در مورد کارهاشون ، اهدافشون ، زندگیشون ، در کل از چیزهایی که به من مربوط نمیشه سرک نمیکشم و برام مهم نیست.

ترجیح میدم سرم به کار و زندگی خودم باشه تا دنبال کارهای شخصی و خصوصی دیگران ، البته ارتباط با دیگران رو دوست دارم ولی در مورد یه مسئله روز یا مشورتی و.... صحبت کردن .

ولی وقتی با افرادی که میخوان زیر و بم آدم رو در بیارن برخورد میکنم واقعا حالم بد میشه ، آخه ما چقدر درآمد داریم؟ چه هدفی داریم؟ بچه دوم میخواییم یا نه؟ و.... واقعا چه درد از شما رو دوا می‌کنه که میپرسی؟،😵🤐🤯😠

منم از اون دست آدمها هستم که زیاد اطلاعات شخصی بروز نمی‌دم ولی اگه یکی ۶ ساعت بشینه پیشم ،و مدام سوال کنه خب طبیعیه که نمیتونم جلو خودم رو بگیرم و خیلی از حرفها رو که نباید بزنم ،میزنم😤🤒

از دست خودم ناراحتم که چرا خیلی مقاوم نیستم ،خیییلی مقاوم تر 

و اسرار شخصی رو هیچ وقت نباید لو داد، به خصوص درآمد همسر، که مردا رو گفتن درآمدشون خیلی حساسن.

پس یادم باشه ،هیچ گاه جریانات زندگی، حال و هوای خانه و خانواده مو به بقیه نگم، حتی به یک نفر

 

وقتی از دست خودم ناراحتم ، آرامش روحیم سلب میشه.

امروز رفتم برا خودم پارچه خریدم که لباسهای خوشگل بدوزم، یه مانتو رو برش زدم که إن شاا... فردا دوختنش رو شروع کنم.

 

جمعه گذشته رفته بودیم یه جای قشنگی گردش، خیلی خوش گذشت.

 

 

 

  • بـهـآر ...

طرحی از یک زندگی

و ما از سفر چند روزه برگشتیم

از خونه ی باصفا و پر مهر پدری به سختی دل کندیم و اومدیم که برسیم به زندگیمون.

خب از فردا باید جدی کارهامو شروع کنم. کلی کار عقب افتاده دارم .

 

خانه ی پدری

 

 

​​​​​

  • بـهـآر ...

زنـان کـوچـک

اینجـا منطقـه ی امن من است ، جای آرامِ دنیـا
Designed By Erfan Powered by Bayan